سرگیجه
سرگیجه
داستان

پیدا کردن تاکسی توی روزهای عادی مشکله وای به حال اینکه برف هم اومده باشه و مقصدت

هم دربند باشه...وقتی قبول کرد که سوار بشم، داشتم شاخ در میاوردم با من چهار تا مسافر

داشت و زیر برفی که می بارید،با سرعت حرکت می کرد. گاهی فکر می کردم اگه نتونه ترمز

بگیره ، تا چند روز  مادر باید دنبالم بگرده تا به پزشکی قانونی برسه؟خوشبختانه از چهارراه

مژده ترافیک سنگین شد-اولین بار بود که از گیر افتادن توی ترافیک لذت می بردم-بلافاصله

موبایل آقای راننده ظاهر شد،اولین شماره رو گرفت و پنج دقیقه به خانمی که اونطرف خط بود،

قول می داد که ماشینش رو تا پایان وقت اداری اونروز-ساعت یازده بود- ترخیص کنه.بعد شماره

ی مادرش رو گرفت و قول داد تا ساعت چهار بلیط مشهد رو براش بگیره.نفر بعد بدهکاری بود

که شش ماه پیش ازش پول گرفته بود و پس نداده بود، قرار شد تا عصر اونروز اگه پولشو به

حسابش نریزه،فردا امانتیش رو بفروشه...یه موتور تو برف سر خورد جلوی تاکسی،چطوربهش

نزدیم ،فقط یه معجزه بود...چند دقیقه در سکوت گذشت وانبار موبایل دونفر از مسافرها باهم شروع کردبه زنگ خوردن و هردو با صدای بلند شروع به حرف زدن کردن دیگه تحمل نداشتم ،گفتم : آقا پیاده می شم.گفت:تا دربند که خیلی مونده؟ ...وقتی در

تاکسی رو باز می کردم ،دوست داشتم تمام موبایل های دنیا رو آتش بزنم



نظرات شما عزیزان:

ربیعی
ساعت17:51---20 خرداد 1390
سلام
تازه دیدمش
مبارک است
موفق باشید و از حسودان به دور


فاطـــــمهانتـــــظار
ساعت0:23---6 اسفند 1389
کاش اینجور وقت ها می شد سیم تلفنو از برق کشید...

فرزانه
ساعت17:28---5 اسفند 1389
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد

آمدم تا از سر دلتنگی ام
گریه تلخی در آغوشت کنم اما نشد

نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
سعی کردم فراموشت کنم اما نشد . . .


سلام

آپــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــم

و منتظر حضور پر مهرتون




نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, توسط الهام کریمی